بیشتر مواقع، وقتی با همکارا یا دوستایی که باهاشون ارتباط نزدیک دارم و اونها هم مثل من کارمند شرکت یا سازمانی هستن، در مورد کار و شرایطش صحبت میکنم، معمولا چند تا موضوع به عنوان علت نارضایتی از کار مطرح میشه.
اولین موضوع خودِ «کارمندی» هستش. بطوریکه صِرف کار کردن در جایی که خودت مالک و در راس هرمش نباشی، معادل با «استثمار شدن» در نظر گرفته میشه. معمولا هم عبارت «کار رو ما میکنیم و سود رو شخص دیگهای میبره» در این قسمت بحث زیاد شنیده میشه.
دومین موضوعِ نارضایتی، «صبح زود بیدار شدن» هستش، یا اینکه باید در ساعت معینی ورود و خروج کارمند ثبت بشه. اینجای بحث معمولا گفته میشه که «زمان آدم باید در اختیار خودش باشه و دیگران نباید واسه آدم تعیین تکلیف کنن».
موضوع سوم هم معمولا به «مجری اوامر دیگران بودن» مربوطه. اینجا مسالهی اصلی اینطور مطرح میشه که «تصمیمگیر نهایی و اصلی اشخاص دیگهای هستن و ما فقط باید تصمیمات اونارو اجرا کنیم».
اما خوب یا بد، من با خودِ «کارمند بودن» مشکل ندارم و میتونم مزایایی هم براش در نظر بگیرم. اگه من مالک کسب و کار یا سازمانی باشم، طبیعتا باید نگران سود و زیانش باشم و اگه تو پُستهای مدیریتی ردهبالاش حضور داشته باشم، بیشتر زمانم صَرف جلسهها و بحثها و .. خواهد شد. ممکنه این نوع کار مورد علاقهی خیلیها باشه، ولی برای افرادی مثل من که علاقه به حضور در بخشهای فنی کار دارن و دوست دارن تو این بخش پیشرفت دائمی داشته باشن و به اصطلاح فُسیل نشن، کارمندی انتخاب بهتریه. البته با فرض اینکه تو محل مناسبی کار کنم، چون مسلما همهی سازمانها و شرکتها شرایط مناسب رو برای کارمندهاشون فراهم نمیکنن. اینکه شرایط مناسب به چی میشه گفت، خودش جای بحث زیادی داره.
در مورد صبح زود بیدار شدن و ساعتِ مشخصِ ورود و خروج هم اولا، با اینکه صبحها گاهی بیدار شدن واقعا سخته، به خصوص برای من که بیشترِ شبها تا دیروقت بیدارم، اما بعد از اینکه اون خوابآلودگی اولیه رفع میشه، از اینکه روز رو زودتر شروع میکنم راضی هستم و نسبت به روزایی که تعطیله و مثلا ساعت ۹ الی ۹:۳۰ بیدار میشم حس بهتری دارم. به نظرم اجبار به ورود و خروج در ساعتهای مشخص، حتی اگه صبح خیلی زود هم آدم بیدار نشه، نظم خوبی به زندگی میده و میشه برنامهریزی بهتری برای طول روز داشت. نکتهی دوم در اینجا هم این هستش که من خیلی مطمئن نیستم که اگه کار واسه خودم باشه و کارمند نباشم، بتونم خیلی دلبخواهی و دیروقت از خواب بیدار بشم. چون به نظرم اتفاقا در اون شرایط مسئولیت بیشتری به عهدهی من خواهد بود و گاهی لازمه حتی زودتر از کارمندها در محل کار حاضر بشم. البته اگه هدف رشد و پیشرفتِ کار و موفقیت باشه.
اما موضوع اجرای دستورات دیگران، به نظرم جای بحث بیشتری داره. مشکل اونجاست که مجبور باشی با آدمهای ضعیف کار کنی و کارهایی انجام بدی که بهشون اعتقادی نداری و حتی کاملا اشتباه میدونی. اما اگه یه شخص قوی و واقعا آگاه مسئولیت تصمیمگیری و نشون دادن راه رو به عهده داشته باشه، واقعا نعمت بزرگیه. آدم کلی میتونه از تصمیمات، شخصیت، طرز فکر و بینش اون شخص دانش کسب کنه و حتی اگه قرار باشه در آینده مسئولیت یه کسب و کار رو به عهده بگیره، بعد از چند سال کسب تجربه در کار با همچین شخصی به فرد موفقتری تبدیل میشه.
اتفاقا یکی از مشکلات الانِ سازمانها و بخصوص ادارات دولتی به نظر من همینه که افرادی که الان خودشون تصمیمگیر و مدیر هستن، قبلا سابقهی کار با افراد بزرگ و با تجربه رو تو اون پُست نداشتن. حالا یا خودشون از اداره، سازمان یا واحد دیگهای یک دفعه به اون پُست رسیدن، یا مدیرای قبلیشون. و این چرخهی کار با آدمهای ضعیف و عدم رشد، همینطور با منی که الان تو اون واحد کارمند هستم ادامه پیدا میکنه.
بنابراین اینا مشکل اصلی من در کار نیست. پس مشکل من چیه؟
همیشه یکی از آمارهای بحثبرانگیز، «زمان کار مفید» در محیطهای کار ایرانه. مثلا میگن هر ایرانی به طور متوسط x دقیقه در روز کار مفید انجام میده، و معمولا این x عدد کوچکیه. اوایل این اعداد و ارقام برام عجیب بود. ولی بعد از چند سال کار متوجه شدم که مشکل کجاست. واقعا شاید خیلی از شاغلین اکثر ساعات کاری بیکار نباشن، منتها خروجی کار اونها در انتهای روز میشه اون x دقیقه. شاید مثال راحتش، تفاوت مفهوم «حرکت» و «جابهجایی» تو فیزیک باشه:
همونطور که تو تصویر بالا مشخصه، مسیر حرکت (خط سبز) خیلی طولانیتر از میزان جابهجایی (فلش مشکی) هستش. یکی از ویژگیهای شغل مطلوب من اینه که تا جای ممکن این دو تا پارامتر به هم نزدیک باشن. یعنی همیشه این حس رو داشته باشم که هر فعالیتی که دارم انجام میدم، در کیفیت محصول یا خدمت نهایی که قراره ارائه بشه تاثیر داره و بیهوده نیست.
یک نکتهی دیگه اینکه، بارها شنیدیم که ژاپنیها و آلمانیها بعد از جنگ جهانی دوم که مملکتشون با خاک یکسان شده بود، با کار زیاد و توقع کم، به جایگاه عالی فعلیشون رسیدن. حتی مقامات عالیرتبه کشور هم بارها گفتن که الان وقتیه که ایرانیها مثلا بدون توقع افزایشِ حقوق، به جای ۸ ساعت، روزی ۱۲ ساعت کار کنن. من به بقیه بحثهایی که اینجا میتونه مطرح بشه کار ندارم، فقط اینو میخوام بگم که واقعا چند درصد شاغلین ما دارن کاری انجام میدن که اگه ۵ سال روزی ۱۲ ساعت کار کنن و حقوق همون ۸ ساعت رو دریافت کنن، مملکت پیشرفت محسوسی کنه؟ واقعا شرکت تو جلسه، همایش، نامهنگاری، آمار در آوردن و آمارسازی، ثبت این فعالیتها تو وبسایتها و ..کارهایی هستن که اگه مثلا هر روز ۴ ساعت بیشتر انجامشون بدیم، قراره تفاوت چشمگیری ایجاد بشه؟ اصلا خود من الان میخوام ۲۰ ساعت در روز کار کنم. اصلا چیکار باید بکنم؟ هدف چیه؟ راه رسیدن به اون هدف چیه؟
یکی دیگه از پارامترها برای شغل مورد علاقهی من، روشن بودن اهدافش و داشتن مسیر و برنامهی مشخص برای رسیدن به اون اهدافه. به طوری که من بدونم اگه امروز بیشتر کار کنم، به هدف نزدیکتر خواهم شد، و بدونم اگه بخوام به هدف نزدیکتر بشم، باید چه کاری انجام بدم.