اینجا، بدون من

فربد صالحی

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

حرکت یا جابه‌جایی

 

 

بیشتر مواقع، وقتی با همکارا یا دوستایی که باهاشون ارتباط نزدیک دارم و اونها هم مثل من کارمند شرکت یا سازمانی هستن، در مورد کار و شرایطش صحبت می‌کنم، معمولا چند تا موضوع به عنوان علت نارضایتی از کار مطرح میشه. 

اولین موضوع خودِ «کارمندی» هستش. بطوریکه صِرف کار کردن در جایی که خودت مالک و در راس هرمش نباشی، معادل با «استثمار شدن» در نظر گرفته میشه. معمولا هم عبارت «کار رو ما می‌کنیم و سود رو شخص دیگه‌ای می‌بره» در این قسمت بحث زیاد شنیده میشه.  

دومین موضوعِ نارضایتی، «صبح زود بیدار شدن» هستش، یا اینکه باید در ساعت معینی ورود و خروج کارمند ثبت بشه. اینجای بحث معمولا گفته میشه که «زمان آدم باید در اختیار خودش باشه و دیگران نباید واسه آدم تعیین تکلیف کنن».

موضوع سوم هم معمولا به «مجری اوامر دیگران بودن» مربوطه. اینجا مساله‌ی اصلی اینطور مطرح میشه که «تصمیم‌گیر نهایی و اصلی اشخاص دیگه‌ای هستن و ما فقط باید تصمیمات اونارو اجرا کنیم».

اما خوب یا بد، من با خودِ «کارمند بودن» مشکل ندارم و می‌تونم مزایایی هم براش در نظر بگیرم. اگه من مالک کسب و کار یا سازمانی باشم، طبیعتا باید نگران سود و زیانش باشم و اگه تو پُست‌های مدیریتی رده‌بالاش حضور داشته باشم، بیشتر زمانم صَرف جلسه‌ها و بحث‌ها و .. خواهد شد. ممکنه این نوع کار مورد علاقه‌ی خیلی‌ها باشه، ولی برای افرادی مثل من که علاقه به حضور در بخش‌های فنی کار دارن و دوست دارن تو این بخش پیشرفت دائمی داشته باشن و به اصطلاح فُسیل نشن، کارمندی انتخاب بهتریه. البته با فرض اینکه تو محل مناسبی کار کنم، چون مسلما همه‌ی سازمان‌ها و شرکت‌ها شرایط مناسب رو برای کارمندهاشون فراهم نمی‌کنن. اینکه شرایط مناسب به چی میشه گفت، خودش جای بحث زیادی داره.

در مورد صبح زود بیدار شدن و ساعتِ مشخصِ ورود و خروج هم اولا، با اینکه صبح‌ها گاهی بیدار شدن واقعا سخته، به خصوص برای من که بیشترِ شبها تا دیروقت بیدارم، اما بعد از اینکه اون خواب‌آلودگی اولیه رفع میشه، از اینکه روز رو زودتر شروع می‌کنم راضی هستم و نسبت به روزایی که تعطیله و مثلا ساعت ۹ الی ۹:۳۰ بیدار میشم حس بهتری دارم. به نظرم اجبار به ورود و خروج در ساعت‌های مشخص،‌ حتی اگه صبح خیلی زود هم آدم بیدار نشه، نظم خوبی به زندگی میده و میشه برنامه‌ریزی بهتری برای طول روز داشت.  نکته‌ی دوم در اینجا هم این هستش که من خیلی مطمئن نیستم که اگه کار واسه خودم باشه و کارمند نباشم، بتونم خیلی دلبخواهی و دیروقت از خواب بیدار بشم. چون به نظرم اتفاقا در اون شرایط مسئولیت بیشتری به عهده‌ی من خواهد بود و گاهی لازمه حتی زودتر از کارمندها در محل کار حاضر بشم. البته اگه هدف رشد و پیشرفتِ کار و موفقیت باشه.

اما موضوع اجرای دستورات دیگران، به نظرم جای بحث بیشتری داره. مشکل اونجاست که مجبور باشی با آدم‌های ضعیف کار کنی و کارهایی انجام بدی که بهشون اعتقادی نداری و حتی کاملا اشتباه میدونی. اما اگه یه شخص قوی و واقعا آگاه مسئولیت تصمیم‌گیری و نشون دادن راه رو به عهده داشته باشه، واقعا نعمت بزرگیه. آدم کلی میتونه از تصمیمات، شخصیت، طرز فکر و بینش اون شخص دانش کسب کنه و حتی اگه قرار باشه در آینده مسئولیت یه کسب و کار رو به عهده بگیره، بعد از چند سال کسب تجربه در کار با همچین شخصی به فرد موفق‌تری تبدیل میشه. 

اتفاقا یکی از مشکلات الانِ سازمان‌ها و بخصوص ادارات دولتی به نظر من همینه که افرادی که الان خودشون تصمیم‌گیر و مدیر هستن،‌ قبلا سابقه‌ی کار با افراد بزرگ و با تجربه رو تو اون پُست نداشتن. حالا یا خودشون از اداره، سازمان یا واحد دیگه‌ای یک دفعه به اون پُست رسیدن، یا مدیرای قبلیشون. و این چرخه‌ی کار با آدم‌های ضعیف و عدم رشد، همینطور با منی که الان تو اون واحد کارمند هستم ادامه پیدا میکنه. 

 

بنابراین اینا مشکل اصلی من در کار نیست. پس مشکل من چیه؟

 همیشه یکی از آمارهای بحث‌برانگیز، «زمان کار مفید» در محیط‌های کار ایرانه. مثلا میگن هر ایرانی به طور متوسط x دقیقه در روز کار مفید انجام میده، و معمولا این x‌ عدد کوچکیه. اوایل این اعداد و ارقام برام عجیب بود. ولی بعد از چند سال کار متوجه شدم که مشکل کجاست. واقعا شاید خیلی از شاغلین اکثر ساعات کاری بیکار نباشن، منتها خروجی کار اونها در انتهای روز میشه اون x دقیقه. شاید مثال راحتش، تفاوت مفهوم «حرکت» و «جابه‌جایی» تو فیزیک باشه: 

 

همونطور که تو تصویر بالا مشخصه، مسیر حرکت (خط سبز) خیلی طولانی‌تر از میزان جابه‌جایی (فلش مشکی) هستش. یکی از ویژگی‌های شغل مطلوب من اینه که تا جای ممکن این دو تا پارامتر به هم نزدیک باشن. یعنی همیشه این حس رو داشته باشم که هر فعالیتی که دارم انجام میدم، در کیفیت محصول یا خدمت نهایی که قراره ارائه بشه تاثیر داره و بیهوده نیست. 

یک نکته‌ی دیگه اینکه، بارها شنیدیم که ژاپنی‌ها و آلمانی‌ها بعد از جنگ جهانی دوم که مملکتشون با خاک یکسان شده بود،‌ با کار زیاد و توقع کم، به جایگاه عالی فعلی‌شون رسیدن. حتی مقامات عالیرتبه کشور هم بارها گفتن که الان وقتیه که ایرانی‌ها مثلا بدون توقع افزایشِ حقوق، به جای ۸ ساعت، روزی ۱۲ ساعت کار کنن. من به بقیه بحث‌هایی که اینجا میتونه مطرح بشه کار ندارم، فقط اینو میخوام بگم که واقعا چند درصد شاغلین ما دارن کاری انجام میدن که اگه ۵ سال روزی ۱۲ ساعت کار کنن و حقوق همون ۸ ساعت رو دریافت کنن، مملکت پیشرفت محسوسی کنه؟ واقعا شرکت تو جلسه، همایش، نامه‌نگاری، آمار در آوردن و آمارسازی،‌ ثبت این فعالیت‌ها تو وبسایت‌ها و ..کارهایی هستن که اگه مثلا هر روز ۴ ساعت بیشتر انجامشون بدیم، قراره تفاوت چشمگیری ایجاد بشه؟ اصلا خود من الان میخوام ۲۰ ساعت در روز کار کنم. اصلا چیکار باید بکنم؟ هدف چیه؟ راه رسیدن به اون هدف چیه؟

یکی دیگه از پارامترها برای شغل مورد علاقه‌‌ی من، روشن بودن اهدافش و داشتن مسیر و برنامه‌ی مشخص برای رسیدن به اون اهدافه. به طوری که من بدونم اگه امروز بیشتر کار کنم، به هدف نزدیک‌تر خواهم شد، و بدونم اگه بخوام به هدف نزدیک‌تر بشم، باید چه کاری انجام بدم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

کتاب Running Lean: مقدمه

کتاب "Running Lean" که در ایران با عنوان «اجرای ناب» شناخته میشه، توسط "Ash Maurya" نوشته شده. نسخه اول این کتاب در سال ۲۰۱۱ و ویرایش دومش یک سال بعد منتشر شد.

 

 

 

این کتاب به فارسی ترجمه شده. اما من اینجا سعی می‌کنم خلاصه‌ای از هر فصل کتاب رو که برای خودم جالب و کاربردی بوده، با زبانی که مفهوم اصلی متن رو برسونه تو چندتا پُست جداگانه یادداشت کنم. این بخش اول هستش و مربوط به مقدمه کتاب.

 

 Running Lean چیه؟

از هر ۳ استارتاپ موفق، ۲ استارتاپ اعلام کردن که طرح اولیه‌ی خودشون رو تغییر جدی دادن. این تغییرات در بیشتر مواقع دلبخواهی، شهودی و یا شانسی بوده. Running Lean یه فرآیند سیستماتیک برای تغییر مکرر از طرح موجود به طرحی هستش که جواب بده، قبل از اینکه منابع در دسترس به پایان برسن.

 

چه چیز کار استارتاپ‌ها رو سخت میکنه؟

اول اینکه یه تصور غلطی در مورد نحوه ساخت محصول موفق وجود داره و اون هم این هستش که شیوه‌ی ساخت اونها  یک دفعه به سازنده‌هاشون الهام میشه. در حالیکه خیلی‌ از محصولات موفق از جمله «آیپد» معروف، بنا به قول «استیو جابز» نتیجه‌ی سالها کار و تغییرات تدریجی سخت‌افزاری و نرم‌افزاری بودن و بعضی‌ از این تغییرات هم با شکست همراه بوده.

دوم اینکه روش کلاسیک کارِ محصول‌محور به این صورته که سازنده‌ها در مرحله جمع‌آوری نیازمندی‌ها با تعدادی از مشتری‌ها در ارتباط هستن، اما بعدش سنجش کار توسط مشتری رو تا حد زیادی تا بعد از انتشار محصول متوقف میکنن. به این ترتیب احتمال زیادی وجود داره که بین اون‌ چیزی که مشتری می‌خواد و مجصولی که ساخته میشه فاصله زیادی وجود داشته باشه. 

و در نهایت، درسته که همه‌ی جواب‌ها پیش مشتری‌هاست، اما درک جواب درست از جوابی که اونا میدن کار راحتی نیست. نقل قولی از «هنری فورد» (موسس شرکت خودروسازی فورد و مخترع خط تولید صنعتی) هست که میگه: 

اگه از مردم می‌پرسیدم که چی می‌خوان،‌ جوابشون اسب‌های سریع‌تر می‌بود.

مهمه که بتونیم نیاز به چیزی سریع‌تر رو از عبارت اسب‌های سریع‌تر دریافت کنیم. در واقع مشتری مشکلش رو بیان می‌کنه، این وظیفه ماست که راه‌حلش رو پیدا کنیم. استیو جابز میگه:

این وظیفه‌ی مشتری نیست که بدونه چی لازم داره. 

 

راه بهتری وجود داره؟

Running Lean راهی بهتر و سریع‌تر برای ارزیابی ایده‌های جدید برای محصول و ساخت محصولاتی موفقه. سه نمونه از مهمترین مفاهیم Running Lean عبارتند از:

 

۱- توسعه مشتری (Customer Development)

منظور دریافت بازخورد‌های مداوم از مشتری، در حین توسعه‌ی محصوله.

 

۲- استارتاپ ناب (Lean Statrtup)

کلمه‌ی ناب (Lean)، معمولا به اشتباه معادل با «ارزان بودن» در نظر گرفته میشه. در حالیکه ناب بودن در اینجا اساسا به معنی جلوگیری از اتلاف منابع و کارآمد بودنه و پول فقط یکی از اون منابع هستش. در واقع در یک استارتاپ ناب،‌ ما تلاش می‌کنیم که از منبع کمیاب خودمون که زمان هستش، به طور بهینه استفاده کنیم. به طور خاص، هدف ما اینه که در بازه‌های زمانی معین، دانسته‌هامون درباره‌ی مشتری‌ها به بالاترین حد ممکن برسه. 

 

۳- Bootstrapping

معمولا روش‌هایی که با هدف کاهش بدهی خارجی یا سرمایه دریافتی، از بانک‌ها یا سرمایه‌گذاران مورد استفاده قرار می‌گیره، به عنوان bootstrapping شناخته میشه. یه تعریف دیگه‌اش سرمایه‌گذاری با استفاده از درآمدهای کسب شده از مشتری‌هاست. اما شاید یه تعریف خوب براش این باشه: کار درست، در زمان درست. در هر لحظه، فقط یه تعداد کار هستش که انجامشون مهمه. استارتاپ‌ها نیاز دارن که فقط روی همون کارها تمرکز کنن و بقیه رو نادیده بگیرن.

 

چند نکته

۱- معمولا بین کسایی که برای اولین‌بار قصد دارن کارآفرینی کنن یه ترس مشترک وجود داره: ایده‌ی عالی اونها توسط دیگران دزدیده بشه. اما واقعیت اینه که اولا بیشتر افراد در مراحل اولیه یک ایده قادر به تشخیص پتانسیل اون ایده نیستن، و نکته دوم که مهم‌تره اینه که کسی به اون ایده اهمیت نمیده.

 

۲- شما ممکنه چند سال از عمرتون رو صرف یه استارتاپ کنید، بنابراین بهتره که راهی مناسب و سریع برای ارزیابی اولیه ایده‌تون داشته باشید. زندگی کوتاه‌تر از اونه که چیزی بسازید که کسی نمی‌خوادش.

 

۳- درسته که شنیدن صدای مشتری مهمه، ولی باید روشش رو هم بلد باشیم. اگه تعریف روشنی از جامعه مشتریان هدف نداشته باشیم و ندونیم که بازخوردهای دریافتی رو چطور اولویت‌بندی کنیم، ممکنه مجموعه‌ای از ویژگی‌ها رو به محصولمون اضافه کنیم که فقط یه بار و توسط یه مشتری استفاده میشه.

 

 

بخش دوم: نقشه‌ی راه - اصول فراگیر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

هزینه

چند برابر شدن ناگهانی قیمت‌ها، چه دلار و سکه، چه خودرو و خانه، چندین بار در دهه‌های اخیر اتفاق افتاده و به نظر میاد باید عادت کنیم که هر چند سال یکبار باهاش مواجه بشیم، هر چند که واقعا کار سختیه. مسلما همه از اثرات منفی اقتصادی، اجتماعی و حتی روحی و روانی این اتفاق روی افراد جامعه زیاد خوندیم و شنیدیم و به قدر کافی ازش اطلاع داریم. 

اما این گرانی‌ها و به تعبیری واقعی شدن قیمت‌ها، یه مزایایی با خودش به همراه آورده که البته تو یه اقتصاد سالم،‌ باید طی یه روال نرمال و طبیعی بدست میومد، نه با این شوک‌های عجیب و غریب قیمتی. یکی از این مزیت‌ها به نظر من، درک ارزش دارایی‌ها و تلاش برای حفظ و مراقبت ازونهاست.

به عنوان مثال با افزایش قیمت ارزهای خارجی، حالا دیگه به‌ راحتی گذشته نمیشه گوشی‌های تلفن همراه و لپ‌تاپ‌های قدیمی‌ رو کنار گذاشت و مدل‌های جدیدشون رو خرید. قبل از این تا یه مشکلی برای ابزارها پیش میومد، گزینه تعمیر و تعویض قطعه کمتر مطرح بود و بیشتر مایل به خرید دستگاه جدید بودیم. اما الان خیلی‌ها حتی گوشی‌هایی که چند سال کنار گذاشته بودن رو پیدا کردن و ازشون استفاده می‌کنن. 

خود من هم رَم و هارد لپ‌تاپ رو عوض کردم و از اینکه لازم نشده یه جدیدش رو بخرم شدیدا خوشنودم. خیلی هم حواسم هستش که مشکلی واسش پیش نیاد، چون اون لپ تاپی که کار من رو راه بندازه رو الان باید با وام بانکی بخرم. خیلی‌هارو هم دیدم که دنبال لپ‌تاپ کار کرده‌ی سالم و تمیز هستن که با قیمت مناسب‌تر میشه خرید. 

کلا وقتی برای بدست آوردن چیزی هزینه میدیم، قدر و ارزش اون رو بیشتر می‌دونیم. خیلی هم مواظبیم که اون چیزی رو که با صرف هزینه‌های مادی یا معنوی به دست آوردیم رو راحت از دست ندیم. برعکس، وقتی شخصی یا سیستمی خیلی راحت چیزی رو به ما بده که اصلا به داشتنش فکر نکردیم، نبودش رو حس نکردیم و آرزوی داشتنش در تک‌تک سلول‌های وجودمون شعله‌‌ور نشده، نه قدردان خواهیم بود، نه تلاشی برای حفظش خواهیم کرد.

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

آنها که مانده‌اند

 

 

 

«ساختن همیشه سخت‌تر از رفتنه،‌ به همین دلیل اکثر آدم‌ها وقتی خونه‌شون خراب میشه به جای ساختن ترجیح میدن به یه خونه‌ی آباد برن، وقتی شهرشون خراب میشه مهاجرت کنن و وقتی تیمشون به سمت بحران میره یه پیراهن جدید بپوشن». این پاراگرافِ آغازین متنی در مورد «مارکو رویس (Marco Reus)» بازیکن آلمانی موفق تیم فوتبال «دورتموند» هستش که تو برنامه‌ی «فوتبال ۱۲۰» شبکه‌ی ورزش خونده شد و کاملش رو می‌تونید تو ویدئوی بالا بشنوید.

حتی قبل از تعطیلی برنامه‌ی «۹۰» عادل فردوسی‌پور، من «فوتبال ۱۲۰» رو به «۹۰» ترجیح می‌دادم، تهیه کننده‌اش خود عادل فردوسی‌پوره و علاوه بر اینکه کیفیت ساخت برنامه بالاست، پرداختنش به فوتبال اروپا باعث میشه به جای حواشی خسته‌کننده و پر رنگ‌تر از متنِ فوتبال ایران، طرفدارای فوتبال از یه برنامه با کیفیت لذت ببرن. 

بار اولی که این آیتم رو دیدم، موقع پخش تلویزیونیش بود. با این شروع کوبنده‌ به نظرم رسید که متنش فراتر از یه آیتم فوتبالیه. بعد از برنامه، از اینترنت پیداش کردم و دوباره بهش گوش کردم و تقریبا مطمئن شدم. حدس می‌زنم که نوشته‌ی خود فردوسی‌پور بوده، یا اگه خودش هم ننوشته یجورایی حرفِ دلش بوده: اینکه با همه‌ی مشکلات مونده و ساخته و نرفته جای دیگه.

چندتا نکته در این مورد به ذهنم می‌رسه. اول اینکه بعضی‌ها مثل من احساس می‌کنن موندن و نموندنشون تفاوت خاصی نداره. من اونقدر آدم برجسته و تاثیرگذاری نیستم، یا اونقدر کار منحصر به فردی انجام نمی‌دم که اگه نباشم خلائی احساس بشه. شاید اگه شرایط طور دیگه‌ای بود یا خودم تلاش بیشتری می‌کردم، می‌تونستم همچین کسی بشم، شاید همه بتونن البته، ولی فعلا این‌طوریه. همونطور که تو انتهای همین ویدئو گفته میشه: «یه کندوی موفق نیاز به یه زنبور ملکه داره... مارکو رویس واسه موفقیت همه‌کار میکنه و هیچوقت بیرون کندو دنبال خوشبختی نمی‌گرده». من ولی احساس نمی‌کنم زنبور ملکه باشم، من همون زنبور کارگرم و زنبور کارگر هم حداقل الان به تعداد زیادی وجود داره. 

نکته بعد اینکه مارکو رویس موند تو دورتموند، چون احتمالا باشگاه، سرمربی، هم‌تیمی‌ها و طرفدارای تیم رو با خودش همسو و هم‌جهت دید. یعنی اینطور نبوده که احساس کنه تک و تنها بین اطرافیانش مونده و هر چقدر سعی میکنه نمی‌تونه دیگران رو تهییج کنه. یا دیده که بقیه سعی میکنن به هم کمک کنن تا به موفقیت برسن، نه اینکه جلوی هم سد و مانع ایجاد کنن. فرض کنید یه مسیر خیلی طولانی رو با اتوبوسی طی می‌کنید که اسقاطیه و سیستم تهویه هوای درستی نداره و شما روزا دارید از گرما خفه می‌شید و شب‌ها از سرما نمی‌تونید بخوابید، مرتب پنچر میشه و نیاز به توقف‌های طولانی برای عیب‌یابی هم داره. شما احتمال می‌دید که ممکنه مسیر رو خیلی خیلی دیرتر و سخت‌تر از بقیه اتوبوس‌ها طی کنید.

ولی مشکل اصلی اینا نیست، چون همه این‌ها فقط ممکنه زمان رسیدن به مقصد رو بیشتر و شرایط رسیدن رو سخت‌تر کنه. آدم میتونه بگه اشکال نداره، ما از اول تو همین اتوبوس بودیم، همسفرها آشنا هستن، اینا همه‌ش خاطره میشه و ... . یا اینکه با خودتون بگید برم تو یه اتوبوس دیگه کسی رو نمی‌شناسم، حرف مشترکی باهاشون ندارم، ممکنه جای خالی نباشه و مجبور شم روی زمین بشینم و.. .

به نظر من مشکل اصلی اینجاست که وقتی تو این اتوبوس نشستی و فکر می‌کنی داری به سمت شمال میری و راننده و کمک‌هاش هم مرتبا ادعای نزدیک‌تر شدن به مقصد رو دارن، کم کم از شواهد متوجه میشی اتوبوس داره به سمت جنوب میره. ضمن اینکه به رانندگی راننده‌ها و کمک‌هاشون هم اعتماد نداری، چون می‌بینی موقع رانندگی چُرت می‌زنن و هر آن احتمال داره که اتوبوس رو تو دره بندازن. اصلا هم توجهی به حرفای تو و بقیه مسافرها که مسیر رو بهتر می‌شناسن و می‌خوان کمک کنن ندارن و گاها عصبانی هم میشن. 

نکته آخر هم اینکه، از مارکو رویس تو باشگاهش همون کاری رو میخوان که توش مهارت داره. یعنی تو زمین بازی درستی هستش و درست هم ازش استفاده میشه. این باعث میشه انگیزه برای پیشرفت داشته باشه و سرخورده نشه. اینطور نیست که مثلا بهش بگن باید بری تو مسابقات شُتردوانی شرکت کنی که وقتی ناموفق باشه توسط اطرافیان مورد ریشخند هم قرار بگیره. یا بگن چیزی که تو زمین واسه ما مهمه اینه که باید وسط هر بازی چندبار بری سراغ سرمربی و ازش تعریف کنی، اگه این کار رو خوب انجام بدی اصلا مهم نیست که عملکردت تو بازی چی بوده. 

کاش می‌شد از خود عادل بپرسم که پیشنهادش برای این وضعیت چیه، بخصوص با شرایط جدیدی که تو شبکه ۳ براش ایجاد شده.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد

بیسوادی نوین

اکثر افرادی که تو حوزه‌های مرتبط با فناوری اطلاعات و بخصوص توسعه‌ی نرم‌افزار فعالیت ‌می‌کنن، در یک موضوع هم‌نظر هستن و اون هم تغییرات زیاد و نیاز مداوم به مطالعه و بروز شدن هستش. البته این به معنی درجا زدن بقیه علوم نیست، فقط شاید فاصله‌ی زمانی بین یافته‌های جدید و درخواست بازارهای کار برای استفاده از این یافته‌ها در سایر علوم بیشتر باشه.

من این ویژگی کار تو حوزه فناوری اطلاعات رو می‌پسندم و از اینکه برای حذف نشدن از بازار واقعی کار باید مرتبا آماده تغییر و تحول بود رو نکته مثبتی به حساب میارم. منتها این اواخر احساس می‌کنم این ویژگی یه عارضه‌ای با خودش به همراه داره و اون هم یجور حس بیسوادی هستش، که نمیدونم حس درستیه یا نه. 

گسترش سریع مباحث در این حوزه از یه طرف باعث میشه که زمان کافی برای عمیق شدن روی یه موضوع باقی نمونه. یعنی شما مجبور میشی به جای عمق دادن به دیدت از موضوع جاری، زمانت رو صرف مطالعه مفاهیم جدید و نحوه پیاده‌سازی اون مفاهیم کنی. از طرف دیگه، درست یا غلط این حس رو در شما ایجاد میکنه که لازم نیست خیلی هم روی هر مفهوم وقت بذاری و همین که در حد نیاز الانت کارت راه بیفته کافیه. چون معلوم نیست چیزی که الان بهش نیاز نداری ولی روش وقت میذاری، ۶ ماه بعد هم معتبر باشه و یا با روش یا مفهوم جدیدتری جایگزین نشده باشه. در این صورت احساس می‌کنی واسه موردی وقت گذاشتی که هیچوقت ازش استفاده نکردی.

این مساله در سال‌های اخیر با دسترسی راحت‌تر به اینترنت حادتر هم شده. یعنی جدا از اینکه عمیق نمیشی، حتی به صورت سطحی هم روش‌ها رو حفظ نمی‌کنی، چون میدونی که نیازی به این کار نیست و هر لحظه که لازم شد می‌تونی تو اینترنت به چیزی که نیاز داری دسترسی داشته باشی.

در این شرایط، برای شخص من به عنوان یه برنامه‌نویس گاهی این سوال پیش میاد که من واقعا چیزی هم بلدم یا فقط با استفاده از اینترنت دارم کارم رو راه میندازم؟ اصلا چه معیارهایی برای سنجش دانش یه شخص در زمینه حرفه‌ایش باید در نظر گرفت؟ همین که کاری رو بهش بسپاری و بهش زمان بدی و کیفیت نهایی کار رو بسنجی کافیه یا باید دانش تئوریکش رو هم سنجید؟

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فربد