سریال "Breaking Bad" شخصیتهای متعددی داشت. بعضیهاشون مثل «والتر وایت» و «جسی پینکمن» به عنوان شخصیتهای محوری سریال خیلی مورد توجه قرار گرفتن و در مورد رفتارها و تصمیماتشون بحثهای زیادی شکل گرفت، بعضیهاشون هم شخصیتهای فرعی بودن و با وجود اینکه اونها هم در پیشبرد داستان نقش زیادی داشتن، توجهات کمتری بهشون جلب شد. شخصیت «ساول گودمن» تو این سریال از نوع دوم بود.
با وجود این، ظرفیتهای این شخصیت از چشم سازندگان سریال دور نموند، تا جایی که اونها تصمیم گرفتن سریال "Better Call Saul" رو با محوریت ساول گودمن بسازن تا با جزئیات بیشتری به پیشینه و دلایلِ تصمیمات و رفتارهاش بپردازن. به همچین سریالی که در دنیایِ یه سریالِ دیگه ساخته شده باشه و بازیگر محوریش یکی از شخصیتهای سریال قبلی باشه «اسپینآف» (Spin-Off) گفته میشه. بنابراین Better Call Saul یه اسپینآف برای Breaking Bad هستش. و البته مطابق تعریف یه اسپینآف، یه سریال کاملا مستقل هستش و برای دیدنش نیازی نیست سریال قبلی رو حتما دیده باشید، ولی اگه دیده باشید واقعا سریالِ جدید خیلی میتونه براتون جالبتر و هیجانانگیزتر باشه.
خیلی وقتها اسپینآف اصلا در حد و اندازهی سریال اصلی موفق نمیشه و مورد توجه قرار نمیگیره، اما Better Call Saul به حدی موفق بود که الان حتی بعضیها معتقدن از خود Breaking Bad هم بهتره. ارزش این اتفاق وقتی روشن میشه که به خاطر داشته باشیم Breaking Bad در لیست بهترین سریالها، همیشه در رتبههای بالا حضور داره.
تو Breaking Bad چیزی که از ساول گودمن میدونستیم این بود که یه وکیلِ بدونِ اصول هستش و حاضره برای اینکه موکلینش، که اکثرا کسایی هستن که عادت به قانونشکنی دارن، تو دادگاهها موفق بشن همه کاری بکنه و از حفرههای قانونی بدون در نظر گرفتن هیچ اصل اخلاقی استفاده کنه.
اگه اشتباه نکنم داستان Better Call Saul از ۶ سال قبل از اتفاقات Breaking Bad شروع میشه. اگه بخوام خیلی سر راست و مستقیم کلیتِ داستانِ ساول تو این سریال رو بگم، ساول اسمش «جیمی مکگیل» هستش، یه وکیل معمولی که سعی میکنه تعداد موکلهاش رو زیاد کنه. شبا تو یه اتاق کوچیک پشت یه آرایشگاه زنانه (یا سالن ناخن!) میخوابه که همون اتاق روزها دفتر کارش هست. یه ماشین کهنه هم داره. یه برادر بزرگ به اسم «چاک» داره که یکی از معروفترین و موفقترین وکلا هستش و جزو شرکای اصلی یه شرکت وکالتی بزرگه و از احترام زیادی بین همکاراش برخورداره. یه جورایی انگار اسطورهی وکالت هستش.
اما یه مدتیه که چاک به خاطر یه جور بیماری یا وسواس فکری عجیب، تا جای ممکن از خونه خارج نمیشه و حتی در شرکت هم حضور پیدا نمیکنه. ساول تقریبا هر روز به برادرش سر میزنه و خریدهاش رو براش انجام میده. از نوع رفتار و مراقبتی که ساول از برادرش به عمل میاره، میتونیم به علاقهی ساول به چاک پی ببریم. حتی بر اساس وقایع، به نظر میاد ساول خیلی به توجه و محبت چاک نیاز داره و از نظر کاری هم دائما سعی میکنه خودش رو به برادرش ثابت کنه. هر چند که تقریبا از دید همه یه وکیل سطح پایین هستش. حتی وقتی با یه زن و شوهر در حال مذاکره هستش که وکالتشون رو به عهده بگیره، زن خیلی تمایلی به این کار نشون نمیده و یه جورایی میگه که ساول شبیه وکلایی هستش که فقط وکالت خلافکارها رو به عهده میگیرن. هر چند که ساول خودش تعبیر دیگهای از کاراش داره: «من چرخدندههای عدالت رو روغنکاری میکنم.»
سریال تو موقعیتهای مختلف به اتفاقات زندگی ساول در گذشته میپردازه و ما متوجه میشیم که سالهای خیلی قبل، وقتی که ساول خیلی جوون بود، تو شهر خودشون با یکی از دوستاش به کلاهبرداریهای کوچیک از مردم مشغول بود و خوشنام نبود. بعد از اینکه تو یکی از ماجراهاش به زندان افتاد، برادرش وکالتش رو به عهده گرفت و بعد از آزادی، تو شرکت برادرش به عنوان نامهرسان شروع به کار کرد. در حین کار تو این شرکت، و شاید به خاطر علاقه به برادرش و با الگو گرفتن از اون، بدون اینکه به چاک یعنی برادرش بگه، شروع به تحصیل (مکاتبهای) در رشتهی حقوق کرد و روزی که مدرک فارغالتحصیلی رو براش فرستادن، با خوشحالی موضوع رو به برادرش گفت و انتظار داشت که بعد از اون، تو شرکت یه کار مرتبط به رشتهی تحصیلیش بهش بدن. چاک هم بهش تبریک گفت و ازش خواست که منتظر باشه تا موضوع رو با شرکاش مطرح کنه. چند وقت بعد به ساول میگن که موضوع مورد تایید سران شرکت قرار نگرفته و بعدش ساول که خیلی ناراحت شده بود، کار خودش رو به عنوان یه وکیلِ مستقل شروع میکنه.
اتفاقات سریال و شخصیتپردازیهاش خیلی ظریف و دقیق هست و اینجا نمیشه اونطور که باید بهش پرداخت. اگه سریال رو ندیدین و قصد دارید ببینید، بهتره دیگه ادامهی متن رو نخونید. اما شاید نکتهی کلیدی ماجرا جایی هستش که بر اساس اختلافاتی که بین ساول و چاک بوجود میاد، ما کمکم متوجه میشیم که چاک از اول موافق با کار وکالت برای ساول نیست. در واقع چاک نه شخصیت برادر کوچکترش رو میپسنده و نه تحصیلات و مدرک نهچندان معتبرش رو. در واقع چاک کار حقوق و وکالت رو مقدستر از اون میدونه که شخصی با پیشینهی قانونشکنیهای مکرر و زندان و ... فقط با گرفتن یه مدرک بهش وارد بشه. حتی متوجه میشیم که کسی که با کار ساول تو شرکت مخالفت کرده چاک بوده، و میفهمیم که مشکل چاک با ساول حتی محدود به حقوق و وکالت هم نیست. در یه صحنه میبینیم که وقتی مادرشون تو بیمارستان در حال فوت هستش، در لحظهی آخر اسم ساول رو که اون لحظه اونجا نیست صدا میکنه. بعد از فوت مادر، ساول از چاک میپرسه مادر در لحظهی آخر چیزی نگفت؟ و چاک میگه نه.
با دیدن سریال آدم با خودش فکر میکنه که اگه چاک، با ساول رفتار بهتری میداشت، به عنوان یه وکیل قبولش کرده بود، اجازه میداد تو شرکت کار کنه و .. آیا ساول به انسان بهتری تبدیل نمیشد؟ اگه چاک نقش الگو بودن خودش رو برای ساول حفظ میکرد، آیا نمیتونست ساول رو به مسیر بهتری هدایت کنه تا دست از خرده خلافهاش برداره؟ آیا ساول سرنوشتی بهتر از اون چیزی که تو Breaking Bad دیدیم پیدا نمیکرد؟ بر اون اساس حتی شاید سرنوشت خیلی از آدمهای دیگه هم عوض میشد.
از طرفی، وقتی صادقانه به موضوع فکر میکنم، گاهی خودم رو در جایگاه چاک میبینم، حتی بدون اینکه از نظر اعتبار شغلی در اندازهی چاک در سریال باشم. انگار ما گاهی برامون سخت میشه که قبول کنیم آدمهایی با پیشینهی نامناسب، بدون برنامه و زحمت کافی، با زرنگبازی و شاید کمی شانس و کمک دیگران، به اون جایگاهی برسن که دیگرانی عمر و زندگیشون رو برای رسیدن بهش صَرف کردن.
نمیتونم با اطمینان بگم حق با کدوم طرف هستش.
جالب و قابل توجه بود. کاراکتر ساول یا همون جیمی یکی از محبوب ترین کاراکترهاست برام در کل سریال هایی که دیدم. جیمی بارها نشون داد که چقدر میتونست مهربون و درستکار و حتی فداکار باشه، مثل ماجرای اون خانوم پیر توی شرکت مساورده. ولی چاک فک میکرد به اندازه کافی میشناستش که دیگه نخواد فرصتی بهش بده. و کار به جایی رسید که حتی وقتی هاوارد بهش پیشنهاد همکاری داد قبول نکرد. نه اینکه بگم تقصیر تمام زوال اخلاقی جیمی با چاک بود، ولی من فکر میکنم اکثر آدما لیاقت شانس دوباره رو دارن.