چند روز پیش، آخرین قسمت سریال «بازی تاج و تخت» رو دیدم. در چند سال اخیر خیلی از این سریال شنیده بودم، به خصوص در توییتر و اون زمانی که قسمت‌های جدیدش منتشر می‌شد. تصاویری که تو وبسایت‌ها از سریال می‌دیدم، به خصوص دختری که سوار اژدها بود یا موجودات یخی با چشمای آبی، این تصور رو در من بوجود آورده بود که بازی تاج و تخت یه داستان تخیلی و فانتزی داره که اون زمان علاقه‌ای بهش نداشتم. اما همونطور که قبلا اینجا در موردش توضیح دادم، نظرم به تدریج در مورد این ژانر تغییر کرد و تصمیم گرفتم که در یه فرصت مناسب دیدن این سریال رو شروع کنم. 

 

فصل‌های ۱ و ۲ بیشتر به معرفی خاندان‌ها و شخصیت‌ها که تعدادشون هم کم نبود گذشت و اون جذابیتی که انتظارش رو داشتم ندیدم، تا حدی که یه مقدار به شک افتادم که ارزش ادامه داره یا نه. اما فصل‌های بعد با گذشت هر قسمت جذاب‌تر شدن و به نظرم ارزش وقتی که براش گذاشتم رو داشت.

بر خلاف تصوری که داشتم و با اینکه زمان و مکانی که داستان در اون روایت می‌شه ناشناخته‌ست، نمی‌تونم بگم که داستان تخیلی یا فانتزیه. تاریخچه خاندان‌ها، رسم و رسوم، و خلق و خوشون خیلی خوب ساخته و پرداخته شده و روابط بین شخصیت‌ها و عشق‌ها و نفرت‌هاشون قابل باوره.  

خشونت زیادی در سریال وجود داره که دیدن بعضیاشون در لحظه‌ی اول می‌تونه شوکه‌کننده باشه. بر.هن.گی هم در سریال زیاد دیده می‌شه، اما نکته جالب اینه که به نظر میاد نخواستن صحنه‌های ار.وت.یک ایجاد کنن، چون اگه می‌خواستن که در این کار استادن.

از بین شخصیت‌های پر تعداد سریال، بعضیاشون برای من جالب‌تر بودن:

1- Tyrion Lannister

میشه گفت خردمندترین شخصیت سریال، که با وجود فشارهای روحی وارده از سمت اطرافیان و حتی خانواده‌ش که ناشی از شرایط خاص فیزیکیِ مادرزادیش بود، شخصیتی محترم و متمدن داشت.

 سعی می‌کرد با اطلاعات و ابزار موجود بهترین تصمیم ممکن رو بگیره. اهل بهره‌‌گیری از لذت‌های زندگی و فراری از خشونت و جنگ بود و تلاش می‌کرد در شرایط پر آشوب، تا حد ممکن رنج کمتری به انسان‌ها وارد بشه.

 

2- Arya Stark

تو فصل اول خیلی کوچیک بود و بیشتر از چهره بامزه‌اش خوشم میومد. اما هرچقدر فصل‌های سریال جلو رفت، شخصیت و روحیاتش برام جالب‌تر شد. 

 از اواخر فصل ۱ که پدرش کشته شد تا فصل آخر سریال به دور از خانواده بود و با وجود سن کم سعی کرد خودش رو برای هدفی که داشت، یعنی گرفتن انتقام آماده کنه و تو این راه همه‌ی سختی‌ها رو تحمل کرد.

جالب‌تر وقتی بود که در فصل آخر، وقتی که خانواده‌ش دوباره قدرتشون رو در قلمروشون به دست آورده بودن و خواهر بزرگترش حاکم شده بود، در جواب کسی که My Lady خطابش کرده و بهش ابراز علاقه کرده بود گفت که «من lady نیستم، هیچوقت نبودم». گفت که علاقه‌ای به شلوغی و جمعیت نداره و تصمیم گرفت باز هم مثل گذشته جایی مقیم نشه و دائما در سفر و ماجراجویی باشه، دیدگاهی نسبت به زندگی که اینجا در موردش نوشته بودم.

 

3- Sandor Clegane (Hound)

ظاهر خشنی داشت و جنگجوی ماهری بود. اما در نیمه‌ی دوم سریال، به خصوص در مسیری که همراه Arya بود، شخصیتش بیشتر شناخته شد. هیچ ادعای اخلاقی نداشت و کاملا زمینی و دنیوی برخورد می‌کرد با مسائل، اما یه نوع بی‌توجهی به دنیا و پُست و مقام افراد و ... در رفتار و گفتارش وجود داشت که برام جالب بود. در واقع هم مادیات و هم معنویات در نظرش پوچ و بی‌معنی بود. 

 

4- Cersei Lannister

خانومای محکم و جاه‌طلب و جسور، که البته در اکثر مواقع فقط تو فیلم‌ها و سریال‌ها باهاشون مواجه شدم، همیشه برای من جذابن. اما نکته جالب «سرسی» برام اینجاست که با وجود بروز این مشخصات در ایشون به حد نهایت، نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و جزو شخصیت‌های مورد‌علاقه‌ام نبود. نمی‌تونم دلیل روشنی براش بیان کنم، شاید چون به نظرم اکثر تصمیمات و اقداماتش بیشتر از اینکه از روی عقل و منطق باشه، بر اساس کینه و نفرت بود. 

یکی از موارد مورد بحث در زمان پخش این سریال، نحوه پایانش بود. می‌شنیدم و می‌خوندم که سریال خیلی بد تموم شده. اما وقتی خودم سریال رو دیدم به نظرم پایانش خیلی منطقی و واقع‌بینانه بود. شاید یه پایان حماسی و قهرمانانه چیزی بود که افراد بیشتری رو راضی می‌کرد، اما به نظرم نویسنده‌ها سعی داشتن پیام‌هایی واسه بیننده‌ها داشته باشن: اینکه قدرت نامحدود و غیرپاسخگو هر شخصی رو منحرف می‌کنه، اینکه سلاح‌های کشتار جمعی! چه فجایعی می‌تونن به بار بیارن، و اینکه باید ترسید از کسانی که مدعی هستن فقط در صورتی که قدرت در اختیار اونها باشه دنیا جای خیلی بهتری خواهد شد و می‌تونن زنجیرها رو از پای همه باز و بهشت رو روی زمین برپا کنن.