من ۹ ماهه بودم که پدرم طی یه حادثه فوت کرد. بنابراین اصلا خاطرهای از پدرم ندارم. از وقتی هم که یادم میاد هیچ مراسم و سالگردی توسط خانواده برای پدر برگزار نشد. شاید اولین بار که تو سن ۴-۵ سالگی عکس یه آقایی رو تو آلبوم خونوادگی دیدم و پرسیدم که این کیه، به من گفتن که باباست و فوت کرده. اما به دلیل سن کم باز هم درکی از مفهوم پدر و موضوع مرگ نداشتم.
اولین بار که به طور جدی با مسالهی نبود پدر مواجه شدم وقتی بود که وارد مدرسه شدم. نمیدونم هنوز این رسم برقراره یا نه، اما اون سالها اولین کاری که هر معلم برای آشنایی با دانشآموزها میکرد این بود که از ردیف اول شروع میکرد شغل و تحصیلات پدر و مادر بچهها رو میپرسید. من چون قبلا با این مساله مواجه نشده بودم، نگفتم که پدرم فوت کرده. همون حرفی رو زدم که بزرگترهام معمولا تو ادارهها میگفتن: فوق لیسانس و کارمند. الان که فکر میکنم واسه خودم هم عجیبه که چرا سالها تو مدرسه به دوستها و معلمها حقیقت رو نمیگفتم.
تو دوران کودکی، تو فیلمها یا حرفهای افرادی که پدر یا مادرشون رو از دست داده بودن، میشنیدم که از حس کمبود یا ناراحتی از فقدان اونها زیاد صحبت میکنن، یا مثلا مادر یا پدری که همسرشون رو از دست داده بودن از خاطرات گذشته واسه بچهها تعریف میکردن، ولی تو خونهی ما نه مادرم نه خواهر و برادرای بزرگتر حرفی در این مورد نمیزدن. البته بزرگتر که شدم با شناخت طرز فکر مادرم و از لابهلای صحبتها متوجه شدم که مامان نمیخواسته با یاداوری مداوم این قضیه، باعث بشه که بچهها تو زندگی احساس کمبود کنن و خودشون رو ضعیف و مظلوم درنظر بگیرن.
مرداد ۹۶ مادر من مریض شد و تقریبا بعد از یه سال فوت کرد. هم دوران مریضیش و هم روزهای بعد از فوتش سختترین دوران زندگی من بود. طبیعتا الان هم بعد از گذشت بیشتر از یه سال از فوتش، هر وقت یادش میفتم انگار قلبم فشرده میشه. اما نکتهی عجیبتر اینه که الان نه تنها کمبود مادر، که حتی کمبود پدر رو هم احساس میکنم.
الان میفهمم که مفهوم عبارت «هم براش پدر بودم و هم مادر» چیه، هر چند که هیچوقت همچین چیزی رو از مادرم نشنیدم. تو این روزها که هم به صورت اجتماعی با مشکلات و گرفتاریها و بیماریها مواجهیم و هم من به صورت فردی با تردیدهای جدی در مورد خودم و تصمیماتم برای آینده روبرو هستم، الان که مادر نیست، بیشتر از همیشه احساس میکنم کاش پدری بود که شاید حتی اگه کمکی هم از دستش برنمیومد، گاهی تلفنی یخرده درد دل میکردیم، شاید از تجربهاش میگفت، شاید دلداری میداد، شاید من آرومتر میشدم. فقط شاید.